{عشق کیوت}💙
{عشق کیوت}💙
₽8
جلوتر ک رفتم ی جوجه پیدا کردم
آ.ت: وااای تو چقدر کیوتیی میخوای من ازت محافظت کنم البته باید یکی از خودم محافظت کنه بیا باهم دوست باشیم من اسمتو میزارم موچی آخی خیلی نازی بیا بریم بالا
رفتم بالا و گذاشتمش رو تختم و اونم همونجوری اونجا وایساد داشت شب میشد تصمیم گرفتم لباسمو عوض کنم از صبح این تنمه لباسمو با ی تیشرت بلند و گشاد و ی شلوار چسبان عوض کردم و موهامم بالا گوجه ای بستم ک در زده شد
ا.ت: بله
خدمتکار: آهای دختر تازه وارد بیا ارباب گفت بیای شام راستی به نفعته دورو ور ارباب نپلکی فکر نکن اوردتت خونشو برآت اتاق آماده کرده کسی هستی شنیدم پدرت مرده ارباب فقط برای سو استفاده اوردتت خونش
اینارو با ی لحن تحقیر آمیزی گفت و رفت
چرا اخه دیگه داشت گریم میگرفت من ک به خواهش اونا اومدم اینجا خدا احساس کردم قطره اشکی از روی گونم افتاد گریم شدت گرفت چرا آخه من ک داشتم زندگیمو میکردم چرا رفتی بابا چرا تنهام گذاشتی داشتم با خودم حرف میزدم ک در زره شد سریع تا بیاد تو اشکامو پاک کردم ک فکر نکنم فایده ای داشته باشه جیمین بود
آ.ت: بله
جیمین: حتما خودم باید بیام ببرمت شام
آ.ت: نمیخورم زیاد گرسنم نیست
اومد داخل و دقیق تر نگام کرد
جیمین: تو گریه کردی ؟
آ.ت: ن چیزی نیس خوبم
جیمین: وایسا قبل من ی دختر اومد ترو صدا کنه جوون بود
آ.ت: آره چطور
جیمین: چی بهت گفت
ویو نویسنده
آ.ت همینجوری متعجب به جیمین نگا میکرد
آ.ت: هیچی(بغض)
جیمین ک فهمیده بود کار خود جیسوعه با ابرو های تو هم رفته گفت
جیمین: خیلی خوب بسه دیگ بلند شو صورتتو بشور منتظرم بریم پایین
آ.ت: باشه
صورتشو شستو با جیمین رفتن سر میز و کنار جیمین نشست ک کوک و تهیونگم نشسته بود با ی دختره ک از نظر آ.ت خیلی خوشگل بود
جیمین رو به خدمتکارا گفت: میتونین برین
خدمتکارا از سالن رفتن بیرون و جیمین رو به آ.ت گفت : حتما برات سوال پیش اومده ک این خانم کیه ن؟
آ.ت: اوهوم(کیوت)
جیمین: خواهر کوچیکتر منه
آ.ت: خوشبختم آ.ت هستم
سوجین: همینطور آ.ت منم سوجین هستم
جیمین: کدومتون جیسو رو فرستادید بره پیش آ.ت
کوک: به قرآن من نبود
ته: منم نبودم
سوجین: منم نفرستادم برای چی
غذا تموم شده بود جیمین همه خدمتکارا رو صدا زد و آ.ت با صورت متعجب و کیوتش همینجوری نگا میکرد .....................
₽8
جلوتر ک رفتم ی جوجه پیدا کردم
آ.ت: وااای تو چقدر کیوتیی میخوای من ازت محافظت کنم البته باید یکی از خودم محافظت کنه بیا باهم دوست باشیم من اسمتو میزارم موچی آخی خیلی نازی بیا بریم بالا
رفتم بالا و گذاشتمش رو تختم و اونم همونجوری اونجا وایساد داشت شب میشد تصمیم گرفتم لباسمو عوض کنم از صبح این تنمه لباسمو با ی تیشرت بلند و گشاد و ی شلوار چسبان عوض کردم و موهامم بالا گوجه ای بستم ک در زده شد
ا.ت: بله
خدمتکار: آهای دختر تازه وارد بیا ارباب گفت بیای شام راستی به نفعته دورو ور ارباب نپلکی فکر نکن اوردتت خونشو برآت اتاق آماده کرده کسی هستی شنیدم پدرت مرده ارباب فقط برای سو استفاده اوردتت خونش
اینارو با ی لحن تحقیر آمیزی گفت و رفت
چرا اخه دیگه داشت گریم میگرفت من ک به خواهش اونا اومدم اینجا خدا احساس کردم قطره اشکی از روی گونم افتاد گریم شدت گرفت چرا آخه من ک داشتم زندگیمو میکردم چرا رفتی بابا چرا تنهام گذاشتی داشتم با خودم حرف میزدم ک در زره شد سریع تا بیاد تو اشکامو پاک کردم ک فکر نکنم فایده ای داشته باشه جیمین بود
آ.ت: بله
جیمین: حتما خودم باید بیام ببرمت شام
آ.ت: نمیخورم زیاد گرسنم نیست
اومد داخل و دقیق تر نگام کرد
جیمین: تو گریه کردی ؟
آ.ت: ن چیزی نیس خوبم
جیمین: وایسا قبل من ی دختر اومد ترو صدا کنه جوون بود
آ.ت: آره چطور
جیمین: چی بهت گفت
ویو نویسنده
آ.ت همینجوری متعجب به جیمین نگا میکرد
آ.ت: هیچی(بغض)
جیمین ک فهمیده بود کار خود جیسوعه با ابرو های تو هم رفته گفت
جیمین: خیلی خوب بسه دیگ بلند شو صورتتو بشور منتظرم بریم پایین
آ.ت: باشه
صورتشو شستو با جیمین رفتن سر میز و کنار جیمین نشست ک کوک و تهیونگم نشسته بود با ی دختره ک از نظر آ.ت خیلی خوشگل بود
جیمین رو به خدمتکارا گفت: میتونین برین
خدمتکارا از سالن رفتن بیرون و جیمین رو به آ.ت گفت : حتما برات سوال پیش اومده ک این خانم کیه ن؟
آ.ت: اوهوم(کیوت)
جیمین: خواهر کوچیکتر منه
آ.ت: خوشبختم آ.ت هستم
سوجین: همینطور آ.ت منم سوجین هستم
جیمین: کدومتون جیسو رو فرستادید بره پیش آ.ت
کوک: به قرآن من نبود
ته: منم نبودم
سوجین: منم نفرستادم برای چی
غذا تموم شده بود جیمین همه خدمتکارا رو صدا زد و آ.ت با صورت متعجب و کیوتش همینجوری نگا میکرد .....................
۳.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.